سبک زندگی مدرن

آیا تکنولوژی به سبک زندگی امروز کمکی می کند؟

سبک زندگی مدرن

آیا تکنولوژی به سبک زندگی امروز کمکی می کند؟

به صورت خلاصه مقالات این وبلاگ سعی دارد کمیت و کیفیت زندگی در دنیای امروز را تحلیل کند؛ تناقضات زیادی که در زندگی امروزی وجود دارد را به تصویر بکشد؛ فاصله سبک زندگی امروز با ایده‌آل‌های انسانی را فارغ از جهت‌گیری های مذهبی بررسی کند و تا حد امکان راه‌کارهایی برای پر کردن این فاصله ارائه دهد. هرچند این موضوع در نگاه اول کمی دشوار به نظر می‌رسد، اما شاید بتوان قدم‌های کوچکی در این راه برداشت.

بایگانی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی مدرن» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

نخواندن روش‌های مختلفی دارد و رادیکال‌ترینشان این است که لای کتابی را هم باز نکنی. هر خوانندۀ مفروضی، هرقدر هم که خودش را وقف خواندن کند، ناچار از بخش زیادی از آنچه چاپ می‌شود، غافل می‌ماند؛

پس این‌ نوع از نخواندن، در واقع روشی اولیۀ ما در رابطه با کتاب‌هاست. نباید فراموش کنیم که حیرت‌آورترین خوانندگان هم فقط به بخش ناچیزی از کتاب‌های موجود دسترسی دارند. در نتیجه، اگر فرد نخواهد از گفت‌وگو و نوشتن کلاً خودداری کند، همیشه مجبور خواهد بود دربارۀ کتاب‌هایی اظهار نظر کند که هرگز نخوانده است.

اگر این گرایش را به حد نهایی خود برسانیم، به نخواننده‌ای مطلق می‌رسیم که هرگز لای هیچ کتابی را باز نمی‌کند، اما کتاب‌ها را می‌شناسد و با اعتماد به نفس از آن‌ها صحبت می‌کند. مثل آن کتابدار در رمانِ مرد بی‌خاصیت که شخصیتی مکمل در رمان موزیل محسوب می‌شود، اما کسی است که به خاطرِ موضعِ رادیکال و دفاعِ جسورانه‌اش از این موضع، برای بحثِ ما اهمیت دارد.

ادامه مطلب

  • عظام کیانی نژاد
  • ۰
  • ۰

این تماشاچی پیراهنی به تن دارد که کلمۀ عشق بر روی آن چاپ شده است و در حال تماشای رژۀ گروهی همجنس‌گرایان است که دو روز پس از صدور رأی تاریخی دیوان عالی آمریکا برگزار شد؛ رأیی که طبق آن ازدواج همجنس‌گرایان در سراسر ایالات متحده به رسمیت شناخته شد.

در دهه‌های اخیر، خصوصاً با توجه به ازدواج همجنسگرایان، تعریف ازدواج بارها مورد سؤال قرار گرفته است. اما به نظر می‌رسد تعریف مدرن از «ازدواج سنتی» از لحاظ تاریخی دقیق نیست. آنطور که استفانی کونتز، نویسندۀ کتاب «تاریخچۀ ازدواج: عشق چگونه بر ازدواج غلبه کرد» می‌گوید، زمانی ازدواج پیوندی تهی از هرگونه رابطۀ احساسی و عاطفی به حساب می‌آمد و تا اواخر قرن هجدهم میلادی، عشق مطلقاً هیچگونه ارتباطی با ازدواج نداشت.

استفانی می‌گوید: «ازدواج به عنوان عرفی سیاسی و اقتصادی از اهمیت بسیار بالایی برخوردار بود. در واقع ازدواج برای طبقات بالا ابزاری بود که به واسطۀ آن پیمان صلح می‌بستند و یا جنگ به راه می‌انداختند». «همچنین طبقات میانی از طریق آن قراردادهای تجاری خود را سر و سامان می‌دادند؛ اما ازدواج برای طبقات پایین راهی بود برای یافتن شریک کار. یک نانوا باید با یک نانوای دیگر ازدواج می‌کرد، حتی اگر عاشق کسی می‌شد که شغل دیگری داشت؛ زیرا در غیر این صورت نمی‌توانست کسب و کار کوچک خود را بگرداند.»

امروزه، زنان و مردان روابط برابری‌طلبانه‌تری دارند و جامعه مدلِ ازدواج‌های متکی به مرد را پشت سر گذاشته است. اما همانطور که زوج‌های ناهمجنس‌خواه طبیعت ازدواج را تغییر دادند، عرصه را برای همجنسگرایانی که به دنبال حق ازدواج بودند نیز مهیا ساختند.

کونتز می‌گوید: «یکی از کنایه‌های جالب در کل این بحث وقتی است که مردم می‌گویند، آه خدای من! ازدواج همجنس‌گرایان ازدواج ناهمجنسخواهان را دگرگون خواهد کرد.» اما «در واقع این تحول را ناهمجنس‌خواهان آغاز کردند. آن‌ها کسانی بودند که در اواخر قرن هجدهم برای اولین بار گفتند ازدواج باید عاشقانه باشد. در اوایل قرن بیستم، این ایده که ازدواج باید مبتنی بر جذابیت جنسی و ارضای قوۀ جنسی باشد نیز به موارد بالا اضافه شد».

بعد از دهۀ پنجاه قرن بیستم، جوامع غربی پذیرفتند که ازدواج بدونِ هدفِ تولیدِ مثل نیز پسندیده است که این نیز بازتفسیری تمام‌عیار از ازدواج بود.

برای مطالعه مطلب کامل اینجا را کلیک کنید.

  • عظام کیانی نژاد
  • ۰
  • ۰

هیلاری لِوی فریدمنِ جامعه‌شناس که گهگاهی برای مجله اسلیت نیز مقاله می‌نویسد، مؤلفِ کتابِ بازی برای پیروزی: تربیت فرزندان در فرهنگی رقابتی است. بازی برای پیروزی، کتابی است دربارۀ کودکان مدارس ابتدایی که در فوتبال و شطرنج و رقص هم فعالیت می‌کنند. هنگامی که فریدمن پژوهش‌های خود را برای این کتاب آغاز نمود، فکر می‌کرد که برای متعادل‌کردنِ پژوهش خود، کودکانی را نیز پیدا می‌کند که در فعالیت‌های رقابتی بیرون از مدرسه شرکت نمی‌کنند. اما در دنیای طبقه متوسطی که او از آن گزارش می‌دهد، چنین کودکانی پیدا نشدند.

مطالعه کامل مطلب

  • عظام کیانی نژاد
  • ۰
  • ۰

چطور مردم می‌توانند چیزهایی را باور کنند که می‌دانند واقعیت ندارد؟ مثلاً، هواداران یکی از تیم‌های بیسبال کانزاس که توی شهر خودشان جلوی تلویزیون نشسته‌اند و دارند مسابقاتِ جهانی بیسبال را تماشا می‌کنند که ۱۹۰۰ کیلومتر دورتر، در شهر نیویورک جریان دارد، به‌قطع می‌دانند که هیچ ربطی بینِ کلاه‌های شانسی که به سر گذاشته‌اند (یا جوراب‌ها یا پیراهن‌هایشان) و نتیجۀ مسابقات وجود ندارد. بااین‌حال، ناممکن است که بتوانیم بسیاری از آنها را متقاعد کنیم که بازی را بدون این جادو جنبل‌ها ببینند.

در مطالعۀ پل روزین و همکارانش در دانشگاه پنسیلوانیا در سالِ ۱۹۸۶، از شرکت‌کنندگان خواسته شد تا دو برچسب متفاوت روی دو کاسۀ یکسانِ پر از شکر بچسبانند. روی یکی از برچسب‌ها نوشته شده بود «شکر» و روی دیگری «سدیم سیانید (سمی)». با اینکه شرکت‌کنندگان مختار بودند هر کدام از برچسب‌ها را رویِ هریک از کاسه‌ها که دلشان می‌خواهد بچسبانند، اما بعد از آن، دیگر مایل نبودند از ظرفی شکر بردارند که رویش برچسب سمی زده‌اند. شهود و حس درونیِ آنها آن‌قدر قوی بود که رفتارشان را هدایت می‌کرد، حتی وقتی که به نامعقول بودنش واقف بودند.

این عادت عجیبِ شناختی را به آسانی می‌شود در زمینۀ باورهای خرافی مشاهده کرد، اما فقط به خرافات هم محدود نمی‌شود. مثلاً اگر مربیِ یک تیم بیسبال در بزنگاهِ بازی از اعضای تیم بخواهد که نوعی بازی آرام را در پیش بگیرد، آسان‌تر از همه این است که فرض بگیریم که این مربی اصلاً نمی‌داند که اینجور بازی‌کردن به احتمالِ فراوان باعثِ شکست تیم خواهد شد. اما، چه‌بسا آن مربی همۀ اطلاعات درست را داشته باشد؛ اما نمی‌خواهد براساس آن‌ها عمل کند و به جایش می‌خواهد به حس شهودی خود در آن موقعیت خاص گوش دهد.

things-we-know-wrong

وقتی که مربی یک تیم بیسبال استراتژی خاصی را انتخاب می‌کند، بااینکه می‌داند این کار از لحاظ آماری به قیمت از دست دادن امتیاز تمام خواهد شد، او را خرافاتی نمی‌دانیم. او حتی ممکن است بتواند برای تصمیمش توجیهی داشته باشد و خود را قانع کند که تصمیم درستی گرفته است. اما کاری که این مربی می‌کند از لحاظ روان‌شناختی شبیه همان هواداری است که کلاه شانس بر سر می‌گذارد یا توپ‌گیری که روی خط فول پا نمی‌گذارد: چون حسی درونی و قوی‌ دارد که نمی‌تواند در آن تزلزل ایجاد کند.

برای مطالعه مطلب کامل اینجا را کلیک کنید.

  • عظام کیانی نژاد
  • ۰
  • ۰

ما محکوم به شکستیم رفقا. همان‌جور که نشسته‌اید و دارید به خاطرِ پرخوری‌های روزِ تعطیل آروغ می‌زنید و توی فیس‌بوک استتوس جدید می‌گذارید و متعجبانه مادربزرگتان را نگاه می‌کنید که می‌خواهد با کینکت (Kinect) رکوردِ شخصی‌اش را بزند و جِین کوچولو هم مدام آیپد جدیدش را توی چشمتان می‌کند. جامعۀ ما در حال فروپاشی است. در مرکز این سقوط، مقدس‌ترین واحد اجتماعی یعنی خانواده دارد زوال می‌یابد. و شما -بله شما- هم مسئول آنید.

محققانی که از دورانِ پیش از اینترنت، روی موضوع خانواده کار می‌کردند، پیش از این می‌گفتند که با رشد فردگرایی، زندگی خانوادگی رو به ضعف می‌رود. قبل از آمدن ایمیل، پیامک‌های دائمی و فیس‌بوک، روند رو به رشدِ طلاق آغاز شد. آن‌وقت‌ها خانواده‌ها وعده‌های غذایی کمتری در کنار هم می‌خوردند. این مکر بزرگ‌ترهای عصر مدرن است که انگشت اتهام را سمتِ فناوری‌ای بگیرند که آن را درک نمی‌کنند و در نتیجه آن را مسئول رفتارهای نسل نو می‌دانند، رفتارهایی که نمی‌توانند کنترلش کنند.

اینترنت و خانواده

اینترنت خانواده را از بین نمی‌برد؛ اگر هم کاری کند، نجات خانواده است. ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که به شکل فزاینده‌ای گذرا است، دنیایی که نیاز به گذران زندگی، در همۀ کشورها، مهاجرت دست‌جمعی افراد به مراکز شهری را افزایش داده است. بچه‌ها از والدین خود جدا شده‌اند، خواهر و برادرها از هم دور افتاده‌اند ولی اینترنت ابزارهایی به ما می‌دهد که ارتباط را آسان می‌کنند.

برای مطالعه کامل این مطلب اینجا را کلیک کنید.

  • عظام کیانی نژاد