سبک زندگی مدرن

آیا تکنولوژی به سبک زندگی امروز کمکی می کند؟

سبک زندگی مدرن

آیا تکنولوژی به سبک زندگی امروز کمکی می کند؟

به صورت خلاصه مقالات این وبلاگ سعی دارد کمیت و کیفیت زندگی در دنیای امروز را تحلیل کند؛ تناقضات زیادی که در زندگی امروزی وجود دارد را به تصویر بکشد؛ فاصله سبک زندگی امروز با ایده‌آل‌های انسانی را فارغ از جهت‌گیری های مذهبی بررسی کند و تا حد امکان راه‌کارهایی برای پر کردن این فاصله ارائه دهد. هرچند این موضوع در نگاه اول کمی دشوار به نظر می‌رسد، اما شاید بتوان قدم‌های کوچکی در این راه برداشت.

بایگانی
  • ۰
  • ۰

مارشال مک‌لوهان می‌گوید «ما ابزارها را می‌سازیم، پس از آن، ابزارها ما را می‌سازند».

نیرومندترین ابزاری که انسان در نیمه دوم سده‌ی بیستم اختراع کرده، اینترنت است و ما هنوز کوشش می‎کنیم بفهمیم اینترنت با ما چه می‎کند. این تکلیف ساده‎ای نیست و کارهای بسیاری پیش رو داریم؛ چرا که هنوز در نخستین روزهای دگردیسیِ محیط ارتباطی خود به سر می‌بریم، دگردیسی‎ای که شبکه آن را ایجاد کرده است. تقریباً چهارصد سال طول کشید تا دریابیم آخرین انقلابی که شبیهِ انقلاب شبکه بود، یعنی انقلابی که گوتنبرگ طلایه‎دار آن بود، چه سرنوشتی پیدا خواهد کرد، و فقط از سال ۱۹۹۳ است که اینترنت تبدیل به یکی از لوازم زندگی روزمره ما شده است. این مدت زمان کوتاه، در چشم‌انداز تاریخی لمحه‎ای بیش نیست.

مشکل این نیست که آگاهی‌مان دربارۀ این نیروی جدید در زندگی‌ اندک است. برعکس، این ابزار ما را در خود غرق کرده است. دقیقاً به همین دلیل است که نمی‎دانیم این پدیده چه معنایی دارد. به یک معنا، ما در وضعیتی قرار داریم که مانوئل کاستلز آن را با تعبیرِ فناناپذیرِ «سردرگمی آگاهانه» توصیف کرده است. قطعاً چیزهایی دربارۀ معناهای عصر دیجیتال برای اقتصاد و زندگی روزمره می‎دانیم. اما این عصر برای خودِ ما چه معنایی دارد؟ در عصر دیجیتال چه اتفاقی برای انسانیتِ ما می‎افتد؟

برای خواند کامل مقاله کلیک کنید

  • عظام کیانی نژاد
  • ۰
  • ۰

نخواندن روش‌های مختلفی دارد و رادیکال‌ترینشان این است که لای کتابی را هم باز نکنی. هر خوانندۀ مفروضی، هرقدر هم که خودش را وقف خواندن کند، ناچار از بخش زیادی از آنچه چاپ می‌شود، غافل می‌ماند؛

پس این‌ نوع از نخواندن، در واقع روشی اولیۀ ما در رابطه با کتاب‌هاست. نباید فراموش کنیم که حیرت‌آورترین خوانندگان هم فقط به بخش ناچیزی از کتاب‌های موجود دسترسی دارند. در نتیجه، اگر فرد نخواهد از گفت‌وگو و نوشتن کلاً خودداری کند، همیشه مجبور خواهد بود دربارۀ کتاب‌هایی اظهار نظر کند که هرگز نخوانده است.

اگر این گرایش را به حد نهایی خود برسانیم، به نخواننده‌ای مطلق می‌رسیم که هرگز لای هیچ کتابی را باز نمی‌کند، اما کتاب‌ها را می‌شناسد و با اعتماد به نفس از آن‌ها صحبت می‌کند. مثل آن کتابدار در رمانِ مرد بی‌خاصیت که شخصیتی مکمل در رمان موزیل محسوب می‌شود، اما کسی است که به خاطرِ موضعِ رادیکال و دفاعِ جسورانه‌اش از این موضع، برای بحثِ ما اهمیت دارد.

ادامه مطلب

  • عظام کیانی نژاد
  • ۰
  • ۰

زندگی ما این روزها کاملاً وابسته به تکنولوژی شده است. برخلاف نسل‌های قبلی‌مان که نمی‌توانستند ارتباط خوبی با تکنولوژی برقرار کنند و گاهی بیش از حد برای جلوگیری از ورود تکنولوژی به زندگی خود مقاومت می‌کردند، ما به راحتی گجت‌های الکترونیکی و تکنولوژی را وارد زندگی خصوصی‌مان کرده‌ایم. می‌توان گفت نسل‌های قبل از ما از تکنوفوبیا رنج می‌بردند و از پذیرش تکنولوژی‌های جدید ترس داشتند. ترسی که گویی فکر را فلج می‌کند. اما نسل ما نه تنها آن را پذیرفته است بلکه در بسیاری موارد از استفاده از این تکنولوژی‌ها کاملاً لذت می‌برد.

۱) سرطان: شایع‌ترین بیماری نسل حاضر

یکی از مهم‌ترین گجت‌هایی که امروزه اکثر مردم دنیا از آن استفاده می‌کنند تلفن همراه هوشمند است. اما جالب است بدانید همین وسیله که حاضر نیستیم حتی برای دقیقه‌ای آن را از خود دور کنیم سلامت ما را به شدت به خطر می اندازد.

همان‌طور که می‌دانید دکل های مخابراتی انواع خاصی از فرکانس‌های رادیویی و الکترومغناطیسی را از خود ساطع می‌کنند. همین امواج رادیویی در یک بازه‌ی زمانی حدوداً ۱۰ ساله می‌تواند موجب بروز سرطان شده و یا خطر ابتلا به این بیماری را به شدت افزایش دهد. زیرا مواجه شدن با این امواج باعث کاهش سطح ملاتونین بدن می‌شود و مقاومت دستگاه ایمنی بدن را به شدت کاهش می‌دهد. البته قرارگیری در معرض این امواج مشکلات دیگری را نیز برای انسان به وجود می‌آورد که از علائم آن می‌توان به بی‌خوابی، سرگیجه، تهوع، افزایش ضربان قلب، استرس، سردرد، اختلالات بینایی و… اشاره کرد که هر یک به نوبه‌ی خود موجب می‌شود که زندگی ما از روال عادی خود خارج شود.

برای مطالعه مقاله کامل اینجا را کلیک کنید

  • عظام کیانی نژاد
  • ۰
  • ۰

این تماشاچی پیراهنی به تن دارد که کلمۀ عشق بر روی آن چاپ شده است و در حال تماشای رژۀ گروهی همجنس‌گرایان است که دو روز پس از صدور رأی تاریخی دیوان عالی آمریکا برگزار شد؛ رأیی که طبق آن ازدواج همجنس‌گرایان در سراسر ایالات متحده به رسمیت شناخته شد.

در دهه‌های اخیر، خصوصاً با توجه به ازدواج همجنسگرایان، تعریف ازدواج بارها مورد سؤال قرار گرفته است. اما به نظر می‌رسد تعریف مدرن از «ازدواج سنتی» از لحاظ تاریخی دقیق نیست. آنطور که استفانی کونتز، نویسندۀ کتاب «تاریخچۀ ازدواج: عشق چگونه بر ازدواج غلبه کرد» می‌گوید، زمانی ازدواج پیوندی تهی از هرگونه رابطۀ احساسی و عاطفی به حساب می‌آمد و تا اواخر قرن هجدهم میلادی، عشق مطلقاً هیچگونه ارتباطی با ازدواج نداشت.

استفانی می‌گوید: «ازدواج به عنوان عرفی سیاسی و اقتصادی از اهمیت بسیار بالایی برخوردار بود. در واقع ازدواج برای طبقات بالا ابزاری بود که به واسطۀ آن پیمان صلح می‌بستند و یا جنگ به راه می‌انداختند». «همچنین طبقات میانی از طریق آن قراردادهای تجاری خود را سر و سامان می‌دادند؛ اما ازدواج برای طبقات پایین راهی بود برای یافتن شریک کار. یک نانوا باید با یک نانوای دیگر ازدواج می‌کرد، حتی اگر عاشق کسی می‌شد که شغل دیگری داشت؛ زیرا در غیر این صورت نمی‌توانست کسب و کار کوچک خود را بگرداند.»

امروزه، زنان و مردان روابط برابری‌طلبانه‌تری دارند و جامعه مدلِ ازدواج‌های متکی به مرد را پشت سر گذاشته است. اما همانطور که زوج‌های ناهمجنس‌خواه طبیعت ازدواج را تغییر دادند، عرصه را برای همجنسگرایانی که به دنبال حق ازدواج بودند نیز مهیا ساختند.

کونتز می‌گوید: «یکی از کنایه‌های جالب در کل این بحث وقتی است که مردم می‌گویند، آه خدای من! ازدواج همجنس‌گرایان ازدواج ناهمجنسخواهان را دگرگون خواهد کرد.» اما «در واقع این تحول را ناهمجنس‌خواهان آغاز کردند. آن‌ها کسانی بودند که در اواخر قرن هجدهم برای اولین بار گفتند ازدواج باید عاشقانه باشد. در اوایل قرن بیستم، این ایده که ازدواج باید مبتنی بر جذابیت جنسی و ارضای قوۀ جنسی باشد نیز به موارد بالا اضافه شد».

بعد از دهۀ پنجاه قرن بیستم، جوامع غربی پذیرفتند که ازدواج بدونِ هدفِ تولیدِ مثل نیز پسندیده است که این نیز بازتفسیری تمام‌عیار از ازدواج بود.

برای مطالعه مطلب کامل اینجا را کلیک کنید.

  • عظام کیانی نژاد
  • ۰
  • ۰

هیلاری لِوی فریدمنِ جامعه‌شناس که گهگاهی برای مجله اسلیت نیز مقاله می‌نویسد، مؤلفِ کتابِ بازی برای پیروزی: تربیت فرزندان در فرهنگی رقابتی است. بازی برای پیروزی، کتابی است دربارۀ کودکان مدارس ابتدایی که در فوتبال و شطرنج و رقص هم فعالیت می‌کنند. هنگامی که فریدمن پژوهش‌های خود را برای این کتاب آغاز نمود، فکر می‌کرد که برای متعادل‌کردنِ پژوهش خود، کودکانی را نیز پیدا می‌کند که در فعالیت‌های رقابتی بیرون از مدرسه شرکت نمی‌کنند. اما در دنیای طبقه متوسطی که او از آن گزارش می‌دهد، چنین کودکانی پیدا نشدند.

مطالعه کامل مطلب

  • عظام کیانی نژاد
  • ۰
  • ۰

از قرار معلوم، خواندن همیشه در وضعیتِ بحرانی است. دوهزار و پانصد سال پیش، سقراط نوشته‌ها را تقبیح نمود، چرا که باعث می‌شوند حافظه خراب شود و آدم‌ها حکمت را با داده اشتباه بگیرند. وقتی دفترنامه –کتابِ صحافی‌شده- پدیدار شد، طبعاً برخی از محافظه‌کاران رومی شروع به اعتراض کردند: «پس طومارها چه می‌شوند؟ فقط آن‌ها شایستگی هوراس و سیسرو را دارند». دستگاهِ چاپِ گوتنبرگ به‌تدریج بازار کتاب‌های خطیِ تزیین‌شده را خراب کرد. آلدوس مانوتیوس، مخترع کتاب‌های قطع جیبی، کاری کرد تا برگه‌های درشت فقط در مواردِ ویژه استفاده شوند.

امروزه نیز خیلی‌ها همان اعتراضات را دارند که کتاب‌های دیجیتال و فرهنگِ چشم‌دوختن به صفحۀ نمایش، آخرین روزهای کتاب‌خوانیِ جدی را رقم می‌زنند. این حرف مهمل است. تمام فناوری‌های جدید، پیامدها و احیاناً ایراداتی دارند، اما انسان‌ها نمی‌توانند بدون داستان و شعر زندگی کنند. جوانانِ دلباخته همیشه سافو، جان دان و جان کیتس خواهند خواند. مادام بوواری و گتسبی بزرگ همواره در مقامِ تفاسیری بی‌بدیل دربارۀ تمایلِ ما به توهماتِ عشقی باقی خواهند ماند. مسن‌ترها که امید دارند قبل از اتمام زندگی، معنایی در آن بیابند، به مطالعۀ تاریخ و فلسفه ادامه خواهند داد. اینکه افراد ورق می‌زنند یا به پیکسل‌های صفحه نگاه می‌کنند، مسئلۀ اصلی نیست؛ اما این را در نظر بگیرید: از طریق رسانه‌های اجتماعی، زن جوانی که امروزه با سیلویا پلات آشنا می‌شود، می‌تواند فوراً هیجان و علاقه‌اش را با دوستانی در سرتاسر دنیا به اشتراک بگذارد. می‌تواند در سایت گودریدز نظری در مورد آریل یا حباب شیشه ثبت کند، یا در یک گروه بحث آنلاین عضو شود، یا لینک سایت‌های مربوط به یاد و آثار این شاعر را ترویج دهد. اشتیاق او ممکن است ده یا هزار نفر دیگر را به سمت پلات بکشاند. این فقط یکی از مزایای فرهنگ صفحۀ نمایش است. عنوان‌های قدیمی‌تر یا نیمه‌فراموش‌شده اکنون به آسانی در سایت پروژه گوتنبرگ و سایت‌های مشابه در دسترس هستند. اینک کتاب‌خانه‌ای کامل را می‌توانید در جیبتان حمل کنید. متون دیجیتال قابلیت جستجوی آسان دارند، و اندازه خطشان می‌تواند برای چشم‌های ضعیف بزرگ شود.

من به‌شخصه خوشحالم که زندگی‌ام را در آخرین سال‌های طلاییِ عصرِ چاپ سپری کردم. از نظر من، کتاب‌ها مدت‌هاست که به خودیِ خود اشیایی زیبا بوده‌اند، جدا از اینکه حاوی دانش، فراهم‌کننده ماجراجویی و عشق هم هستند. در روزگار قبل از اینترنت، برای پیداکردن آثار نویسندۀ موردِ علاقه‌تان می‌بایست از خانه بیرون می‌رفتید و کتاب‌های فیزیکی را در کتاب‌خانه‌ها یا کتاب‌فروشی‌ها یا فروشگاه‌های دست دومی می‌یافتید. این تعقیب که گاهی سال‌ها به طول می‌انجامید، بخشی از هیجان کار بود. حتی اکنون هم پس از نیم قرن، همان احساسی را نسبت به کتاب‌ها دارم که در زمان کودکی‌ام داشتم، زمانی که کودکی ۱۲ ساله بودم و دورِ محله‌مان دوچرخه‌سواری می‌کردم، کودکی که در کنار کتاب‌فروشی‌های بزرگ می‌ایستاد به شوق اینکه چیزی خوب برای خواندن پیدا کند.

مطالعه مطلب کامل در وب سایت اصلی

  • عظام کیانی نژاد
  • ۰
  • ۰

سواد تصنعی

هر چند وقت یک بار همسرم از آخرین کتابی که در انجمن کتابشان می‌خوانند، نام می‌برد و هر چه باشد فرقی نمی‌کند، چه آن را خوانده باشم یا نه، نظری دربارۀ آن اثر می‌دهم. راستی این نظرات بر چه پایه‌ای است؟ معمولاً حتی یک معرفی یا نوشته کوتاه هم دربارۀ این کتاب‌ها نخوانده‌ام اما به‌راحتی کلی دربارۀ آن‌ها فک می‌زنم. ظاهراً این خرده داده‌ها از این سو و آن سو، از آسمان آمده‌اند، یا واقع‌بینانه‌تر این است که بگویم از رسانه‌های اجتماعی متنوع سرچشمه گرفته‌اند.

ماجرای دروغِ آوریلِ وب‌سایت رادیوی ملی آمریکا، «چرا آمریکایی‌ها دیگر نمی‌خوانند؟»، در فیس‌بوک دست به دست پخش شد. اهل طنز لینک این مطلب را آنجا گذاشتند و بقیه هم با نظراتشان، کلی بر سر این موضوع بحث کردند و مدعی شدند که اهل مطالعه‌اند. برخی هم با اوقات تلخی لینک را با توصیه‌هایی مثل «این داستان را بخوانید!» به اشتراک گذاشتند، بدون اینکه اصلاً خودشان روی مطلب کلیک کرده باشند تا نکته‌اش را بفهمند. در واقع همه چیز یک شوخی بود. رادیو ملی آمریکا در توضیح این مطلب نوشته بود: «گاهی اوقات حس می‌کنیم کسانی که دربارۀ مطالب ما نظر می‌گذارند اصلاً آن‌ها را نخوانده‌اند. اگر دارید این مطلب را می‌خوانید لطفا فقط گزینۀ پسندیدم را بزنید و درباره‌اش نظر ندهید. حالا بگذارید ببینیم مردم چه دارند دربارۀ این داستان بگویند».

با شروع هر کدام از فناوری‌های نو –چاپ سربی، رادیو، تلویزیون، اینترنت- خیلی از افراد تأسف خوردند که پایان کار دست‌نوشته‌های روشن‌فکرانه، کتاب‌ها، مجلات و روزنامه‌ها نزدیک است. آنچه الان تغییر کرده، این است که دیگر فناوری در همه جا حضور دارد و دارد جایگزین تمام رسانه‌های پیشین می‌شود.

اطلاعات همه جا هستند و منابعی دائمی همیشه در دسترس‌اند. جریان داده‌ها را نمی‌توان مسدود کرد. این موج فزایندۀ واژه‌ها، حقایق، لطیفه‌ها، عکس‌های اینترنتی، شایعات و نظرات در زندگیمان سرازیر می‌شود و ما را به غرق شدن تهدید می‌کند. شاید همین ترس از غرق‌شدن است که پشت این همه اصرار به «ما می‌دانیم» پنهان شده است. چندان‌ متقاعدکننده نیست که همچنان شناوریم. پس ناامیدانه دست و پا می‌زنیم و در خصوص الگوهای فرهنگ عمومی بررسی‌هایی انجام می‌دهیم، زیرا پذیرفتن این که عقب افتاده‌ایم، دربارۀ حرفی که کسی می‌زند چیزی نمی‌دانیم و دربارۀ تصویری که بر صفحه می‌آید چیزی برای گفتن نداریم، مثل این است که مرده باشیم.

مطالعه کامل این متن در وب سایت اصلی

  • عظام کیانی نژاد
  • ۰
  • ۰

شرکت‌هایِ تلگرافِ انگلستان و ایالات متحدۀ آمریکا، در مدت کوتاهی در دهۀ ۱۸۵۰ میلادی، گمان می‌کردند که می‌توانند (و باید بتوانند) هر پیامی را که از درون سیم‌هایشان می‌گذرد، نگه‌ دارند. تصور کنید وجودِ میلیون‌ها تلگراف در گاوصندوق‌های ضدحریق، چه امکان‌های بالقوه‌ای برای تاریخ دارد!

اندرو وینتر در سال ۱۸۵۴ نوشت: «تصور کنید چگونه در سال‌های آینده با انجام جست‌وجو‌هایی ساده درون این مخزنِ اطلاعات، ویژگی‌های برجستۀ زندگی اجتماعی و اقتصادیِ انگلستانِ قرن نوزدهم میلادی، ترسیم خواهد شد. درنظر بگیرید زمانی در قرن بیست‌ویکم، چه نتایجی از بایگانیِ مکاتباتِ قاطبۀ مردم به‌دست خواهد آمد!»

tweet

این مطالب شما را به یاد چیزی نمی‌اندازد؟

حالا در قرن بیست‌ویکم، کتابخانۀ کنگرۀ آمریکا است که سرتاسرِ جهانِ توییتر و مجموعه‌ای از توییت‌هایِ عمومی را ذخیره می‌کند. این کتابخانه پروژۀ ذخیرۀ توییت‌ها را در آوریل سال ۲۰۱۰ آغاز کرد، ‌ یعنی هنگامی‌که چهارسال از عمر سرویس میکروبلاگینگِ «جک دورسی» می‌گذشت. طی این چهارسال فعالیتِ توییتر، ۲۱ میلیارد پیام تولید شده بود. از آن زمان شبکۀ اجتماعی توییتر آن‌قدر ترقی کرده است ‌که تنها در‌عرضِ یک ماه، در آن ۲۱ میلیارد توییت تولید می‌شود. از ماه دسامبر تاکنون (۱۶ ژانویۀ ۲۰۱۳)، کتابخانۀ کنگره ۱۷۰ میلیارد توییت دریافت کرده است. هرکدام از این توییت‌ها در یک کپسول ۱۴۰ کاراکتری قرار دارد که شامل اطلاعاتی جانبی، نظیر زمان و مکان ایجاد توییت و شخص تولیدکنندۀ آن می‌شود.

برای مطالعه کامل مطلب اینجا را کلیک کنید.

  • عظام کیانی نژاد
  • ۰
  • ۰

چطور مردم می‌توانند چیزهایی را باور کنند که می‌دانند واقعیت ندارد؟ مثلاً، هواداران یکی از تیم‌های بیسبال کانزاس که توی شهر خودشان جلوی تلویزیون نشسته‌اند و دارند مسابقاتِ جهانی بیسبال را تماشا می‌کنند که ۱۹۰۰ کیلومتر دورتر، در شهر نیویورک جریان دارد، به‌قطع می‌دانند که هیچ ربطی بینِ کلاه‌های شانسی که به سر گذاشته‌اند (یا جوراب‌ها یا پیراهن‌هایشان) و نتیجۀ مسابقات وجود ندارد. بااین‌حال، ناممکن است که بتوانیم بسیاری از آنها را متقاعد کنیم که بازی را بدون این جادو جنبل‌ها ببینند.

در مطالعۀ پل روزین و همکارانش در دانشگاه پنسیلوانیا در سالِ ۱۹۸۶، از شرکت‌کنندگان خواسته شد تا دو برچسب متفاوت روی دو کاسۀ یکسانِ پر از شکر بچسبانند. روی یکی از برچسب‌ها نوشته شده بود «شکر» و روی دیگری «سدیم سیانید (سمی)». با اینکه شرکت‌کنندگان مختار بودند هر کدام از برچسب‌ها را رویِ هریک از کاسه‌ها که دلشان می‌خواهد بچسبانند، اما بعد از آن، دیگر مایل نبودند از ظرفی شکر بردارند که رویش برچسب سمی زده‌اند. شهود و حس درونیِ آنها آن‌قدر قوی بود که رفتارشان را هدایت می‌کرد، حتی وقتی که به نامعقول بودنش واقف بودند.

این عادت عجیبِ شناختی را به آسانی می‌شود در زمینۀ باورهای خرافی مشاهده کرد، اما فقط به خرافات هم محدود نمی‌شود. مثلاً اگر مربیِ یک تیم بیسبال در بزنگاهِ بازی از اعضای تیم بخواهد که نوعی بازی آرام را در پیش بگیرد، آسان‌تر از همه این است که فرض بگیریم که این مربی اصلاً نمی‌داند که اینجور بازی‌کردن به احتمالِ فراوان باعثِ شکست تیم خواهد شد. اما، چه‌بسا آن مربی همۀ اطلاعات درست را داشته باشد؛ اما نمی‌خواهد براساس آن‌ها عمل کند و به جایش می‌خواهد به حس شهودی خود در آن موقعیت خاص گوش دهد.

things-we-know-wrong

وقتی که مربی یک تیم بیسبال استراتژی خاصی را انتخاب می‌کند، بااینکه می‌داند این کار از لحاظ آماری به قیمت از دست دادن امتیاز تمام خواهد شد، او را خرافاتی نمی‌دانیم. او حتی ممکن است بتواند برای تصمیمش توجیهی داشته باشد و خود را قانع کند که تصمیم درستی گرفته است. اما کاری که این مربی می‌کند از لحاظ روان‌شناختی شبیه همان هواداری است که کلاه شانس بر سر می‌گذارد یا توپ‌گیری که روی خط فول پا نمی‌گذارد: چون حسی درونی و قوی‌ دارد که نمی‌تواند در آن تزلزل ایجاد کند.

برای مطالعه مطلب کامل اینجا را کلیک کنید.

  • عظام کیانی نژاد
  • ۰
  • ۰

ما محکوم به شکستیم رفقا. همان‌جور که نشسته‌اید و دارید به خاطرِ پرخوری‌های روزِ تعطیل آروغ می‌زنید و توی فیس‌بوک استتوس جدید می‌گذارید و متعجبانه مادربزرگتان را نگاه می‌کنید که می‌خواهد با کینکت (Kinect) رکوردِ شخصی‌اش را بزند و جِین کوچولو هم مدام آیپد جدیدش را توی چشمتان می‌کند. جامعۀ ما در حال فروپاشی است. در مرکز این سقوط، مقدس‌ترین واحد اجتماعی یعنی خانواده دارد زوال می‌یابد. و شما -بله شما- هم مسئول آنید.

محققانی که از دورانِ پیش از اینترنت، روی موضوع خانواده کار می‌کردند، پیش از این می‌گفتند که با رشد فردگرایی، زندگی خانوادگی رو به ضعف می‌رود. قبل از آمدن ایمیل، پیامک‌های دائمی و فیس‌بوک، روند رو به رشدِ طلاق آغاز شد. آن‌وقت‌ها خانواده‌ها وعده‌های غذایی کمتری در کنار هم می‌خوردند. این مکر بزرگ‌ترهای عصر مدرن است که انگشت اتهام را سمتِ فناوری‌ای بگیرند که آن را درک نمی‌کنند و در نتیجه آن را مسئول رفتارهای نسل نو می‌دانند، رفتارهایی که نمی‌توانند کنترلش کنند.

اینترنت و خانواده

اینترنت خانواده را از بین نمی‌برد؛ اگر هم کاری کند، نجات خانواده است. ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که به شکل فزاینده‌ای گذرا است، دنیایی که نیاز به گذران زندگی، در همۀ کشورها، مهاجرت دست‌جمعی افراد به مراکز شهری را افزایش داده است. بچه‌ها از والدین خود جدا شده‌اند، خواهر و برادرها از هم دور افتاده‌اند ولی اینترنت ابزارهایی به ما می‌دهد که ارتباط را آسان می‌کنند.

برای مطالعه کامل این مطلب اینجا را کلیک کنید.

  • عظام کیانی نژاد