از قرار معلوم، خواندن همیشه در وضعیتِ بحرانی است. دوهزار و پانصد سال پیش، سقراط نوشتهها را تقبیح نمود، چرا که باعث میشوند حافظه خراب شود و آدمها حکمت را با داده اشتباه بگیرند. وقتی دفترنامه –کتابِ صحافیشده- پدیدار شد، طبعاً برخی از محافظهکاران رومی شروع به اعتراض کردند: «پس طومارها چه میشوند؟ فقط آنها شایستگی هوراس و سیسرو را دارند». دستگاهِ چاپِ گوتنبرگ بهتدریج بازار کتابهای خطیِ تزیینشده را خراب کرد. آلدوس مانوتیوس، مخترع کتابهای قطع جیبی، کاری کرد تا برگههای درشت فقط در مواردِ ویژه استفاده شوند.
امروزه نیز خیلیها همان اعتراضات را دارند که کتابهای دیجیتال و فرهنگِ چشمدوختن به صفحۀ نمایش، آخرین روزهای کتابخوانیِ جدی را رقم میزنند. این حرف مهمل است. تمام فناوریهای جدید، پیامدها و احیاناً ایراداتی دارند، اما انسانها نمیتوانند بدون داستان و شعر زندگی کنند. جوانانِ دلباخته همیشه سافو، جان دان و جان کیتس خواهند خواند. مادام بوواری و گتسبی بزرگ همواره در مقامِ تفاسیری بیبدیل دربارۀ تمایلِ ما به توهماتِ عشقی باقی خواهند ماند. مسنترها که امید دارند قبل از اتمام زندگی، معنایی در آن بیابند، به مطالعۀ تاریخ و فلسفه ادامه خواهند داد. اینکه افراد ورق میزنند یا به پیکسلهای صفحه نگاه میکنند، مسئلۀ اصلی نیست؛ اما این را در نظر بگیرید: از طریق رسانههای اجتماعی، زن جوانی که امروزه با سیلویا پلات آشنا میشود، میتواند فوراً هیجان و علاقهاش را با دوستانی در سرتاسر دنیا به اشتراک بگذارد. میتواند در سایت گودریدز نظری در مورد آریل یا حباب شیشه ثبت کند، یا در یک گروه بحث آنلاین عضو شود، یا لینک سایتهای مربوط به یاد و آثار این شاعر را ترویج دهد. اشتیاق او ممکن است ده یا هزار نفر دیگر را به سمت پلات بکشاند. این فقط یکی از مزایای فرهنگ صفحۀ نمایش است. عنوانهای قدیمیتر یا نیمهفراموششده اکنون به آسانی در سایت پروژه گوتنبرگ و سایتهای مشابه در دسترس هستند. اینک کتابخانهای کامل را میتوانید در جیبتان حمل کنید. متون دیجیتال قابلیت جستجوی آسان دارند، و اندازه خطشان میتواند برای چشمهای ضعیف بزرگ شود.
من بهشخصه خوشحالم که زندگیام را در آخرین سالهای طلاییِ عصرِ چاپ سپری کردم. از نظر من، کتابها مدتهاست که به خودیِ خود اشیایی زیبا بودهاند، جدا از اینکه حاوی دانش، فراهمکننده ماجراجویی و عشق هم هستند. در روزگار قبل از اینترنت، برای پیداکردن آثار نویسندۀ موردِ علاقهتان میبایست از خانه بیرون میرفتید و کتابهای فیزیکی را در کتابخانهها یا کتابفروشیها یا فروشگاههای دست دومی مییافتید. این تعقیب که گاهی سالها به طول میانجامید، بخشی از هیجان کار بود. حتی اکنون هم پس از نیم قرن، همان احساسی را نسبت به کتابها دارم که در زمان کودکیام داشتم، زمانی که کودکی ۱۲ ساله بودم و دورِ محلهمان دوچرخهسواری میکردم، کودکی که در کنار کتابفروشیهای بزرگ میایستاد به شوق اینکه چیزی خوب برای خواندن پیدا کند.